حبذا پای گل و صبحدم و از خواجوی کرمانی غزل 497

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار

1 حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار

2 بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست زانکه با دست نسیم چمن و بوی بهار

3 همه بتخانهٔ چین نقش و نگارست ولیک اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار

4 در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت اوست کاندر حرم عشق تو می‌یابد بار

5 سکه روی مرا نقش نبینی زانروی که درستست که چشمت نبود بر دینار

6 خرم آنروز که من بوسه شمارم ز لبت گر چه بیرون ز قیامت نبود روز شمار

7 گفتی از لعل لبت کام بر آرم روزی چون مراد من دلسوخته اینست برآر

8 از میانت چو کمر میل کنارست مرا گر چه بی زر ز میانت نتوان جست کنار

9 گر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجو که دلش را سر یارست و تنش را سر دار

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر