1 بر آتش غم فتاده چون زلف توام سر خیره بباد داده چون زلف توام
2 با آنکه ز خط برون نهادستی پای سر بر خط تو نهاده چون زلف توام
1 منم که جز بمدیح تو هیچ دم نزنم بجز بقوت تو گوی مدح و دم نزنم
2 سرای ضرب سخن زان مسلمست مرا که جز بنام شهنشاه دین درم نزنم
1 باد بهار رخت بصحرا همی کشد در صحن باغ مفرش دیبا همیکشد
2 نوروز میکشد ز ستبرق بباغ فرش یارب که چون لطیف و چه زیبا همیکشد
1 زهی قدرت از عالم فکر برتر وجود تو بر فرق ایام افسر
2 جلال تو از فکرت عقل بیرون کمال تو از مدرج وهم بر تر