1 بی روی تو رفت طاقت از دل در دست نماند اختیارم
2 جز شوق وصال روی خوبت نبود به دل حزین قرارم
3 از هجر تو جان به لب رسیده رحمی بنما به حال زارم
1 از بس که ز صهبای هوس بیخود و مستم بیرون شده سر رشته ادراک ز دستم
2 در معرکه نفس بسی پای فشردم بفریفت مرا عاقبت و داد شکستم
1 هزبر بیشه مردی سلیم بن محمود آنکه به نوک نیزه اش بس عقده واناشده، واشد
2 ز کینش رزمگه شد دشت چین از بس تن بی جان تو می گوئی ز جبهه ش قابض الارواح هویدا شد
1 امروز که منزلم نصیبین گردید از داغ غمت دلم نصیبین گردید
2 دوری ز سر کوی تو از من دور است اما چه توان کرد نصیبب این گردد