تا نشد زلفت پریشان وقت از خیالی بخارایی غزل 151

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

تا نشد زلفت پریشان وقت ما بر هم نزد

1 تا نشد زلفت پریشان وقت ما بر هم نزد دل کجا گم شد اگر ابروی شوخت خم نزد

2 ما نه تنها در محبّت سنگسار محنتیم هیچ کس را از محبّان یار سنگی کم نزد

3 تا همه عالم به زیر خاتم حسنت نشد عشق مُهر مِهر بر نام دلِ آدم نزد

4 کی تواند دست در فتراک درویشی زدن هرکه پشت پایِ رد بر ملکت عالم نزد

5 شام هجر از اشک خون راز خیالی سر به سر روی روز افتاد امّا صبح دید و دم نزد

عکس نوشته
کامنت
comment