1 مرد آن نبود که چشمش آلوده بود یا در پی قول و فعل بیهوده بود
2 آن مرد بود که مال و عرض همه کس از دست و زبان و چشمش آسوده بود
1 ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست
2 اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار نشست از میان صفا برخاست
1 این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را کاتش زده در رشته جان شمع فلک را
2 دامان ملک گرچه نیالود درین خاک بر خاک نشینان تو رشک است ملک را