خوش روزگار وصل که ما را از اهلی شیرازی غزل 600

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

خوش روزگار وصل که ما را دویی نبود

1 خوش روزگار وصل که ما را دویی نبود تا روزگار بود بدین نیکویی نبود

2 در جان من تو بودی و من در دل توهم من در تو محو و با تو نشان تویی نبود

3 خوش آنکه بود داروی درد دل از وصال زخم فراق و زحمت بی دارویی نبود

4 بادام وار در تک یک پیرهن دو مغز بودیم همچو یک تن و ما را دویی نبود

5 بود از کمان بخت گشاد دل ضعیف صید مراد دل بقوی بازویی نبود

6 جادوی فتنه جوی دو چشم ترا نظر پر فتنه با وجود چنان جادویی نبود

7 پیوند از آن گسست که با زلف هندویت سر رشته وفا ز رگ هندویی نبود

8 اهلی که صید آهوی چشمت بمردمی است هرگز شکار کس بکمان ابرویی نبود

عکس نوشته
کامنت
comment