1 دوش ما بودیم و آن مهر و، شب مهتاب بود روی او کرده ست لطفی، زلف او در تاب بود
2 داستان عشق کز ابروی او می خواند دل سوره یوسف نوشته بر سر محراب بود
3 بهر سجده پیش پایش هم به خاک پای او دیده را بی نم بماندم، گر چه در غرقاب بود
4 شکر ایزد را که رخ زردی ما پوشیده نیست سرخی چشمم به پیشش هم ز خون ناب بود
5 بر لبش بود اعتماد من، مگر جان بخشد او آنکه روح الله گمان بردیم، آن قصاب بود
6 خسرو آن شبها که با آن آب حیوان زنده داشت آن همه بیداری شبها تو گویی خواب بود