صبحدم شد آفتابی از شاه نعمت‌الله ولی غزل 883

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

صبحدم شد آفتابی آشکار

1 صبحدم شد آفتابی آشکار عالمی در رقص آمد ذره وار

2 غیر او نقش خیالی بیش نیست عقل گو نقش خیالی می نگار

3 گر کناری گیری از خود در میان یار خود بینی گرفته در کنار

4 عشق بازی کار بیکاران بود عاقلش با کار بی کاران چه کار

5 آب رو می نوش از جام حباب آن یکی در هر یکی خوش می شمار

6 صدهزار آئینه پیش خود بنه معنیش یک بین به صورت صد هزار

7 نعمت الله ما و سید آفتاب شمس با ماه است و ماهش پرده دار

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر