- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود گبری در زمان بایزید گفت او را یک مسلمان سعید
2 که چه باشد گر تو اسلام آوری تا بیابی صد نجات و سروری
3 گفت این ایمان اگر هست ای مرید آنک دارد شیخ عالم بایزید
4 من ندارم طاقت آن تاب آن که آن فزون آمد ز کوششهای جان
5 گرچه در ایمان و دین ناموقنم لیک در ایمان او بس مؤمنم
6 دارم ایمان که آن ز جمله برترست بس لطیف و با فروغ و با فرست
7 مؤمن ایمان اویم در نهان گرچه مهرم هست محکم بر دهان
8 باز ایمان خود گر ایمان شماست نه بدان میلستم و نه مشتهاست
9 آنک صد میلش سوی ایمان بود چون شما را دید آن فاتر شود
10 زانک نامی بیند و معنیش نی چون بیابان را مفازه گفتنی
11 عشق او ز آورد ایمان بفسرد چون به ایمان شما او بنگرد