- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس بود اینکه سوی خود راه دهی نسیم را چشم زد خسان مکن عارض همچو سیم را
2 ما و نسیم صبحدم بوی تو و هلاک جان نیست امید زیستن سوخته جحیم را
3 من به هوای یک سخن، تو همه تلخ بر زبان چند نمک پراکنی این جگر دو نیم را
4 تو چو بهشت در نهان، ما و دلی و سوزشی دوزخی از کجا خورد مائده نعیم را
5 من نه به خود شدم چنین شهره کویها، ولی شد رخ نیکوان بلا عقل و دل سلیم را
6 شیفته رخ بتان باز کی آید از سخن مست به گوش کی کند کن مکن حکیم را
7 عشق چو مرد را برد موی کشان به میکده موی سفید ننگرد پیر سیه گلیم را
8 چون به خم شراب در غرقه بماند چون منی هم ز شراب غسل ده دردکش قدیم را
9 قصه خسرو از درون گر به غزل برون دمد دشنه سینه ها کند زمزمه ندیم را