به از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 300

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

به بشکوبش آمد همان آگهی

1 به بشکوبش آمد همان آگهی که آن کشور از جانور شد تهی

2 بترسید سالار آن مرز و گفت که این مرد با مردمی نیست جفت

3 همان گه با شهری و لشکری بنه برنهادند بی داوری

4 ز مردم تهی کرد کشور همه به پیش اندر افگندشان چون رمه

5 شتابان به شهر خلایق رسید بگفت آن شگفتی که از کوش دید

6 چو بشنید فاروق از او این سخُن که کوش از بدیها چه افگند بن

7 ز کردار و بیداد او خیره ماند پُر اندیشه گشت و سپه بازخواند

8 ببخشیدشان اسب و خفتان و زین همه تیغ و برگستوان گزین

9 درم داد و لشکر به هامون کشید شد از نعل اسبان زمین ناپدید

10 گرفت آنگهی مایه ور شهر پشت یکی کنده فرمود ژرف و درشت

11 فرستاد کارآگهی را نخست ز دشمن همه رازها باز جُست

12 بیامد بدیدش به ده منزلی سپاهی بدین تیزی و یکدلی

13 بدان هیبت و هول بر تخت شاه فرستاده از بیم گم کرد راه

14 تو گفتی که شیرند گردان همه همه خشم دارند گرد و رمه

15 بدان خیرگی بازگشت او ز راه بگفت آن سخنها به فاروق شاه

16 دژم گشت فاروق و دم درکشید نیارست با او به مردی چخید

عکس نوشته
کامنت
comment