-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود دنیا زنی، طول أملها زلف و گیسویش بدل رنگ بنای طاق و منظر، چشم و ابرویش
2 ز فرزندان بیشرم زمانه غیر این ناید که تا آیند از پشت پدر، استند بر رویش
3 نبیند دیده اش روی گشایش در جهان هرگز کسی کز خوی بد دارد گره پیوسته ابرویش
4 در آن تا صورت احوال خود بیند بچشم دل بهر کس داده اند آیینه یی روشن ز زانویش
5 ز خلق زشت، خلق عالمی را خون بگریاند هر آنکو یک دو روزی آسمان خندید بر رویش
6 نمی تابد جهان مایی ما، اویی او را نخست از خویش واعظ گم شو و، آنگاه میجویش