پرده از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1123

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار

1 پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار

2 آید خورشیدوار ذره شود بی‌قرار کان رخ همچون بهار از پس پرده مدار

3 خیز که این روز ماست روز دلفروز ماست از جهت سوز ماست عشق چنین پرشرار

4 خیز که رستیم ما بند شکستیم ما خیز که مستیم ما تا به ابد بی‌خمار

5 خیز که جان آمدست جان و جهان آمده است دست زنان آمدست ای دل دستی برآر

6 آب حیات آمدست روز نجات آمدست قند و نبات آمدست ای صنم قندبار

7 بنده آن پرده‌ام گوش گران کرده‌ام تا که به گوشم دهان آرد آن پرده دار

8 مکر مرا چون بدید مکر دگر او پزید آمد و گوشم گزید گفت هلا ای عیار

9 بی‌ادبی هم نکوست کان سبب جنگ اوست سر نکشم من ز دوست بهر چنین کار و بار

10 جنگ تو است این حیات زانک ندارد ثبات جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زینهار

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر