-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درون ظلمتی میجو صفاتش که باشد نور و ظلمت محو ذاتش
2 در آن ظلمت رسی در آب حیوان نه در هر ظلمتست آب حیاتش
3 بسی دلها رسد آن جا چو برقی ولی مشکل بود آن جا ثباتش
4 خنک آن بیدق فرخ رخی را که هر دم میرساند شه به ماتش
5 بسی دلها چو شکر شد شکسته نگشته صاف و نابسته نباتش
6 بپوشیده ز خود تشریف فقرش هم از یاقوت خود داده زکاتش
7 اگر رویش به قبله مینبینی درون کعبه شد جای صلاتش
8 شب قدرست او دریاب او را امان یابی چو برخوانی براتش
9 ز هجران خداوند شمس تبریز شده نالان حیاتش از مماتش