- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است
2 چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است
3 شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست نه این شب است که بخت سیاه روز من است
4 به طعن و سرزنش، ای پندگو، چه ترسانی سر مرا که قدمگاه سنگ مرد و زن است
5 هزار نامه اسلام پاره کرد خطیب که باز نامه کفر هزار برهمن است
6 مگو که بر لب تو لب نهاده ام در خواب مرا که جان به لب آمد چه جای این سخن است
7 نه آنچنانست که جایت نگه تواند داشت لطافتی که به بالای سرو و نارون است
8 چه خوانیم سوی گلزار ترک خسرو گیر کجا اسیر رخت را سر گل و سمن است