- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا ذکر تو با این کهنگیها تازه میسازد ز هم پاشیده اوراق مرا شیرازه میسازد
2 ره سرگشتگی دیگر آید پیش، عاشق را چو تار وقت و ساعت، تا نفس را تازه میسازد
3 عمارتهای ابنای زمان مهمان چه میداند؟ که اول خواجه قفل و، آنگهی دروازه میسازد
4 ز کار زاهد ناقص عمل، یک شعبه این باشد که هر گوشه مقامی از پی آوازه میسازد
5 دمی از دست رد عیبجویان، کهنه میگردد فقیر بینوایی گر قبایی تازه میسازد
6 بود وقت جدایی از نفس این جسم را دیگر کجا این نسخه پوسیده با شیرازه میسازد؟
7 جوانی میخرامد، میرود از ما به آیینی که ما را کهنه، داغ خویشتن را تازه میسازد
8 چنین دلکش از آن رو گشته معنیهای رنگینش که فکر واعظ از خون جگرشان غازه میسازد