-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی قرارم کرد زلف بی قرار کافرت ناتوانم کرد چشم جادوی افسونگرت
2 رگ برون آمد مرا از پوست در عشقت، مگوی کز ز بهر آن خط مشکین بیاید مسطرت
3 گر زنم جامه به نیل و یا شوم غرقه در آب شادیم، زیرا تو خورشیدی و من نیلوفرت
4 گر بر آیی بر سپهر و یا خرامی بر زمین آفتاب کشورت خوانند و شاه لشکرت
5 با چنان خونین لبی کاید همی زو بوی شیر خون من می خور، حلال است آن چو شیر مادرت
6 چشم من دور، ار بگویم مردم چشم منی زانکه هر ساعت همی بینم بر آب دیگرت
7 نوک مژگانت ز تیری می شکافد هر زمان سینه ام بشکاف و بنگر، گر نباشد باورت
8 سینه من بر مثال شانه گردد شاخ، شاخ وه مبادا تار مویی کژ ببینم بر سرت
9 مار زلفت حلقه حلقه در دل خسرو نشست مردم، ار آگه نگردد غمزه جادوگرت