بی قرارم کرد زلف بی از امیرخسرو دهلوی غزل 214

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

بی قرارم کرد زلف بی قرار کافرت

1 بی قرارم کرد زلف بی قرار کافرت ناتوانم کرد چشم جادوی افسونگرت

2 رگ برون آمد مرا از پوست در عشقت، مگوی کز ز بهر آن خط مشکین بیاید مسطرت

3 گر زنم جامه به نیل و یا شوم غرقه در آب شادیم، زیرا تو خورشیدی و من نیلوفرت

4 گر بر آیی بر سپهر و یا خرامی بر زمین آفتاب کشورت خوانند و شاه لشکرت

5 با چنان خونین لبی کاید همی زو بوی شیر خون من می خور، حلال است آن چو شیر مادرت

6 چشم من دور، ار بگویم مردم چشم منی زانکه هر ساعت همی بینم بر آب دیگرت

7 نوک مژگانت ز تیری می شکافد هر زمان سینه ام بشکاف و بنگر، گر نباشد باورت

8 سینه من بر مثال شانه گردد شاخ، شاخ وه مبادا تار مویی کژ ببینم بر سرت

9 مار زلفت حلقه حلقه در دل خسرو نشست مردم، ار آگه نگردد غمزه جادوگرت

عکس نوشته
کامنت
comment