معلوم نگردد سخن عشق از خواجوی کرمانی غزل 511

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

معلوم نگردد سخن عشق بتقریر

1 معلوم نگردد سخن عشق بتقریر کایات مودت نبود قابل تفسیر

2 مرغان چمن را به سحر همنفسی نیست در فصل بهاران به جز از ناله شبگیر

3 زینگونه چو از درد بمردیم چه درمان زیندست چو از پای فتادیم چه تدبیر

4 کوته نکنم دست دل از زلف جوانان گر زانکه بزنجیر مقید کندم پیر

5 احوال پریشانی من موی به مو بین کان سنبل شوریده کند پیش تو تقریر

6 چون شرح دهم غصهٔ دوری که نگنجد اسرار غم هجر تو در طی طوامیر

7 از چشم قلم خون بچکد بر رخ دفتر هر دم که کنم نسخهٔ سودای تو تحریر

8 در سنگ اثر می‌کند آه دل مظلوم لیکن نکند در دل سنگین تو تاثیر

9 از پردهٔ تدبیر برون آی چو خواجو تا خود چه برآید ز پس پردهٔ تقدیر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر