-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس دراز است این حدیث خواجه گو تا چه شد احوال آن مرد نکو
2 خواجه اندر آتش و درد و حنین صد پراکنده همیگفت این چنین
3 گه تناقض گاه ناز و گه نیاز گاه سودای حقیقت گه مجاز
4 مرد غرقه گشته جانی میکند دست را در هر گیاهی میزند
5 تا کدامش دست گیرد در خطر دست و پایی میزند از بیم سر
6 دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی
7 آنک او شاهست او بی کار نیست ناله از وی طرفه کو بیمار نیست
8 بهر این فرمود رحمان ای پسر کل یوم هو فی شان ای پسر
9 اندرین ره میتراش و میخراش تا دم آخر دمی فارغ مباش
10 تا دم آخر دمی آخر بود که عنایت با تو صاحبسر بود
11 هر چه میکوشند اگر مرد و زنست گوش و چشم شاه جان بر روزنست