- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیم است که سودایت دیوانه کند ما را در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
2 بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
3 در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
4 زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
5 زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم مشاطه به جای مو در شانه کند ما را
6 من می زده دوشم شاید که خیال تو امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
7 چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو بر آتش روی تو پروانه کند ما را