بسند است آنکه زلف بناگوشت از امیرخسرو دهلوی غزل 446

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

بسند است آنکه زلف بناگوشت علم گیرد

1 بسند است آنکه زلف بناگوشت علم گیرد مفرما عارض چون سیم را کز خط حشم گیرد

2 چو سبزه خویش را خط تو خواند جای آن دارد که گل از خنده بر خاک افتد و غنچه شکم گیرد

3 پس از ماهیت می بینم، مه من کج مکن ابرو گره مفگن به پیشانی که مه در غره کم گیرد

4 دلم سوی دهانت می رود، چون در تو می بینم مگر می خواهد از بیم فنا راه عدم گیرد؟

5 خیالت بیشتر می بینم اندر دیده پر نم اگر چه روی در آیینه ننماید چو دم گیرد

6 ستم در عهد تو زان گونه خونین شد که هر ساعت اجل بهر شفاعت آید و دست ستم گیرد

7 مرا بر تخت وصلت ناخن پایی نگرددتر اگر اطراف عالم سر به سر سیلاب غم گیرد

8 حدیث دیده و دل چون نویسد سوی تو خسرو که کاغذتر شود از گریه، آتش در قلم گیرد

عکس نوشته
کامنت
comment