- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیامده ست به چشم آدمی بدین سانم پری و یا ملکی، چیستی، نمی دانم؟
2 نظر به روی تو کرده دو دیده حیران شد تو رفتی از نظر و من هنوز حیرانم
3 گمان مبر که گذارم ز دست دامن تو اگر چه از دو جهان آستین برافشانم
4 چنان مقابل تو باد عاشقی در سر همی روم که به شمشیر رو نگردانم
5 گر، ای سوار، کمان در کشی به کشتن من سپر ز دیده بود گاه تیر بارانم
6 دریده پرده دل تیر غمزه تو، چنانک شکاف گشت همه رازهای پنهانم
7 به صبر گفتم «یک لحظه مونس من باش » جواب داد که «از هجر نیست درمانم »
8 کرشمه تو و جور رقیب و درد فراق بدین صفت من بیچاره زیست نتوانم
9 خوش آن زمان که حریف معاشران بودم فراغ شاهد و می بود و برگ بستانم
10 ندانم آن همه هم صحبتان کجا رفتند؟ که هیچ بار نیامد خبر از ایشانم
11 کنون ز دولت عشقت امید خسرو نیست که بیش جمع شود خاطر پریشانم