می ده که بی غبار غمی از جهان از اهلی شیرازی غزل 982

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

می ده که بی غبار غمی از جهان روم

1 می ده که بی غبار غمی از جهان روم آلوده دل مباد کزین خاکدان روم

2 خلق جهان بگریه من خنده گر زنند طوفان شود ز گریه گهی کز جهان روم

3 تا زنده ام چو شمع ندانند قدر من قدر من آنگه است که من از میان روم

4 تا دل ز من ربود سگ آستان او هرگز دلم نداد کز آن آستان روم

5 آن آفتاب حسن کجا سر نهد بمن گر زیر پا نهم سر و بر آسمان روم

6 گشتم غبار ره که به شبگیر تا صبا شبها بکوی دوست ز دشمن نهان روم

7 اهلی اگر بباغ جنان ساقیم نه اوست دوزخ از آن به ام که بباغ جنان روم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر