- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همچو بالای تو سروی به چمن مینرسد در خور لعل تو دُری ز عدن مینرسد
2 چه کنم قصه هجران به که گویم که مرا یک زبان است و ز افغان به دهن مینرسد
3 هر زمان زلف تو دارد به سر ما سیهی سپهی کِش ز شکن هیچ شکن مینرسد
4 با نصابم ز خیال تو که چشمش مرساد گر نصیبی ز وصال تو به من مینرسد
5 هر زمان طنز کنی کان دل بیمار تو کو راست خواهی، دل آنجاست که تن مینرسد
6 گشتگان تو چنان ز آتش دل میسوزند کز هزاران تن یک تن به کفن مینرسد
7 بر سیمین تو اندوهکشان دارد لیک کین از آن قوم در اندوه به من مینرسد
8 خون من میخور و میگو که اثیر آن من است باری آن گفتِ زبانی، به دهن مینرسد