به دل اندیشه جانانم از از واعظ قزوینی غزل 229

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

به دل اندیشه جانانم از شوکت نمی‌گنجد

1 به دل اندیشه جانانم از شوکت نمی‌گنجد می دیدار او در ساغر طاقت نمی‌گنجد

2 شب وصلش چنان بر خویش می‌بالم ز دیدارش که نور دیده‌ام در پرده حیرت نمی‌گنجد

3 از آن رو می‌روم از خود، چو می‌آیی به بالینم که دیدن خویش را پیش تو در غیرت نمی‌گنجد

4 ز درد روز مهجوری، ز غم‌های شب دوری ز بس پر شد دلم، در بستر راحت نمی‌گنجد

5 به نازی در چمن از عارض خود پرده افگندی که گل از شوق در پیراهن نکهت نمی‌گنجد

6 گریز از آرزوها نیست ممکن جز به تنهایی رمیدن‌ها، به جز در گوشهٔ عزلت نمی‌گنجد

7 کسی چون باخبر گردد ز احوال دلم واعظ هجوم درد من در کوچه شهرت نمی‌گنجد

عکس نوشته
کامنت
comment