- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سیر نشد چشم و دل از نظر شاه من سیر مشو هم تو نیز زین دل آگاه من
2 مشک و سقا سیر شد از جگر گرم من هیچ به جز آب نیست لذت و دلخواه من
3 درشکنم کوزه را پاره کنم مشک را روی به دریا نهم نیست جز این راه من
4 چند شود تر زمین از مدد اشک من چند بسوزد فلک از تبش و آه من
5 چند بگوید دلم وای دلم وای دل چند بگوید لبم راز شهنشاه من
6 رو سوی بحری کز او هر نفسی موج موج آمد و اندرربود خیمه و خرگاه من
7 آب خوشی جوش کرد نیم شب از خانهام یوسف حسن اوفتاد ناگه در چاه من
8 ز آب رخ یوسفی خرمن من سیل برد دود برآمد ز دل سوخته شد کاه من
9 خرمن من گر بسوخت باک ندارم خوشم صد چو مرا بس بود خرمن آن ماه من
10 عقل نخواهم بس است دانش و علمش مرا شمع رخ او بس است در شب بیگاه من
11 گفت کسی کاین سماع جاه و ادب کم کند جاه نخواهم که عشق در دو جهان جاه من
12 در پی هر بیت من گویم پایان رسید چون ز سرم میبرد آن شه آگاه من