1 بر مرگ رقیبان تو خرم نتوان بود دلشاد بمرگ همه عالم نتوان بود
2 بی سلسله اینست پریشانی زلفت ز آشفتگی زلف تو درهم نتوان بود
3 در خلد برین با همه اسباب فراغت بالله که بی روی تو یکدم نتوان بود
4 گفتم که چه مجنون ننهم دل به ملامت گر عشق چنین است چنان هم نتوان بود
5 اهلی ز سگ کوی تو بتان مردمی آموخت بی خدمت این طایفه آدم نتوان بود
6 تا چو گردم نکند از در او دور رقیب مهل ای گریه که گردیش بدامن باشد
7 بزم ما تیره کند اهلی شوریده به آه جای دیوانه همان به که بگلخن باشد