-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود
2 من نه آنم که بود با دگری پیوندم زانکه هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود
3 با توام گر چه بگیسوی تو دستم نرسد با تو هر چند که بی دسترسی نتوان بود
4 یکدمم مرغ دل از خال تو خالی نبود لیکن از شور شکر با مگسی نتوان بود
5 تا بود یکنفس از همنفسی دور مباش گر چه بی همنفسی خود نفسی نتوان بود
6 در چنین وقت که مرغان همه در پروازند بی پر و بال اسیر قفسی نتوان بود
7 خیز خواجو سر آبی طلب و پای گلی که درین فصل کم از خار و خسی نتوان بود