- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در خبر آمد که خال مؤمنان خفته بد در قصر بر بستر ستان
2 قصر را از اندرون در بسته بود کز زیارتهای مردم خسته بود
3 ناگهان مردی ورا بیدار کرد چشم چون بگشاد پنهان گشت مرد
4 گفت اندر قصر کس را ره نبود کیست کین گستاخی و جرات نمود
5 گرد برگشت و طلب کرد آن زمان تا بیاید زان نهان گشته نشان
6 او پس در مدبری را دید کو در پس پرده نهان میکرد رو
7 گفت هی تو کیستی نام تو چیست گفت نامم فاش ابلیس شقیست
8 گفت بیدارم چرا کردی بجد راست گو با من مگو بر عکس و ضد