1 بدان رسید که بر ما بزنده بودن ما خدای وار همی منتی نهد هر خس
1 شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبردی ملک نبرده سوار
1 شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم کاین قافیه تنگ، مرا نیک بپیخست
1 دوستانم همه ماننده وسنی شده اند همه ز آنست که با من نه درم ماند و نه زر