-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز آمد آن وقتی که من از گریه در خون اوفتم دامان عصمت بردرم، وز پرده بیرون اوفتم
2 غمهای خود گویم که آن همدرد را باور شود گر من به محشر ناگهان پهلوی مجنون اوفتم
3 سیاره دولت مرا، گر پایه بر گردون برد بهر زمین بوس درت از اوج گردون اوفتم
4 چون قرعه گردم هر شبی پهلو به پهلو تا مگر چون قرعه گردم هر شبی پهلو به پهلو تا مگر
5 این گریه گویی روغن است از بهر سوزاک دلم کافزون شود شعله مرا، گر خود به جیحون اوفتم
6 خواب اجل می آیدم، لابد همی آید، چو من بر بالش غم سر نهم بر بستر خون اوفتم
7 در محنت آباد دلم، خسرو، نمی گنجد غمش فرهادوار اکنون مگر در کوه و هامون اوفتم