- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز شب آمد و خواب از سر من بیرون رفت تا شبم چون گذرد، روز ندانم چون رفت
2 مونسم نیست به جز گوشه غم بی تو، از آنک هر که آمد ز پی دیدن من محزون رفت
3 سر به بالین ننهادم ز فراق تو شبی که نه تا روز به بالین ز دو چشمم خون رفت
4 این نثاریست که جز خاک قبولش نکند بر درت هر چه ازین دیده در مکنون رفت
5 دو خداوند به یک خانه موافق نبود تو درون آمدیم در دل و جان بیرون رفت
6 من نه تنهایم در عهد تو بیدل مانده که دل شهری ازان نرگس پر افسون رفت
7 مرگ فرهاد نه آن بود هلاک شیرین که برایشان ز جدایی غم و درد افزون رفت
8 کشتن این بود که شیرین سوی فرهاد گذشت مردن آن بود که لیلی به سر مجنون رفت
9 همه را داغ کند یا رب و در او نرسد یا رب خسرو کز دست تو بر گردون رفت