- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمدش پیغام از دولت که رو تو ز منع این ظفر غمگین مشو
2 کاندرین خواری نقدت فتحهاست نک فلان قلعه فلان بقعه تراست
3 بنگر آخر چونک واگردید تفت بر قریظه و بر نضیر از وی چه رفت
4 قلعهها هم گرد آن دو بقعهها شد مسلم وز غنایم نفعها
5 ور نباشد آن تو بنگر کین فریق پر غم و رنجند و مفتون و عشیق
6 زهر خواری را چو شکر میخورند خار غمها را چو اشتر میچرند
7 بهر عین غم نه از بهر فرج این تسافل پیش ایشان چون درج
8 آنچنان شادند اندر قعر چاه که همیترسند از تخت و کلاه
9 هر کجا دلبر بود خود همنشین فوق گردونست نه زیر زمین