می‌شود جان تازه، چون دوری از واعظ قزوینی غزل 327

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

می‌شود جان تازه، چون دوری ازین تن می‌کند

1 می‌شود جان تازه، چون دوری ازین تن می‌کند می‌شود دل زنده هرگه یاد مردن می‌کند

2 مرهم مظلوم باشد، نیش بر ظالم زدن زخم دندان سگان را، بخیه سوزن می‌کند

3 پیچش هر کار را، باشد گشادی عاقبت آخر این سرگشتگی کار فلاخن می‌کند

4 ای که از رنج توقع مانده‌ای از خواب و خور درد دندان طمع را، چاره کندن می‌کند

5 می‌توان با روی گرمی صد دل آوردن به دست خانه صد آیینه را یک شمع روشن می‌کند

6 غم مخور، گردد جدایی‌ها به جمعیت بدل تخم را دهقان پریشان، بهر خرمن می‌کند

7 از ره چشم است واعظ، خانه دل بی‌صفا گرد، ره در خانه‌ها دایم ز روزن می‌کند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر