-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن چهره و پیشانی شد قبله حیرانی تشویش مسلمانی ای مه تو که را مانی
2 من واله یزدانم در حلقه مردانم زین بیش نمیدانم ای مه تو که را مانی
3 هم بنده و آزادم ویرانه و آبادم هم بیدل و دلشادم ای مه تو که را مانی
4 هر جسم که بر سر شد جان گشت و قلندر شد هم مؤمن و کافر شد ای مه تو که را مانی
5 شاد آنک نهد پایی در لجه دریایی با دیده بینایی ای مه تو که را مانی
6 باشد ز توام مفخر فارغ شدم از دلبر از طعنه و از تسخر ای مه تو که را مانی
7 من زان سوی دولابم زان جانب اسبابم تو محو کن القابم ای مه تو که را مانی
8 بر عاشق دوتاقد آن کس که همیخندد زان خنده چه بربندد ای مه تو که را مانی
9 شمس الحق تبریزی در لخلخه آمیزی ای جان و جهان میزد ای مه تو که را مانی