-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد جادوی حرام و حق از جادوی بری بر تو حرام نیست که محبوب ساحری
2 میبند و میگشا که همین است جادوی میبخش و میربا که همین است داوری
3 دریا بدیدهایم که در وی گهر بود دریا درون گوهر کی کرد باوری
4 سحر حلال آمد بگشاد پر و بال افسانه گشت بابل و دستان سامری
5 همیان زر نهاده و معیوب میخرد ای عاشقان کی دید که شد ماه مشتری
6 امروز میگزید ز بازار اسپ او اسپان پشت ریش و یدکهای لاغری
7 گفتم که اسب مرده چنین راه کی برد گفتا که راه ما نتوان شد به لمتری
8 کشتی شکسته باید در آبگیر خضر کشتی چو نشکنی تو نه کشتی که لنگری
9 دنیا چو قنطرهست گذر کن چو پا شکست با پای ناشکسته از این پول نگذری
10 زیرا رجوع ضد قدوم است و عکس او است فرمان ارجعی را منیوش سرسری