عقل از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 88

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

عقل می‌گفتش حماقت با توست

1 عقل می‌گفتش حماقت با توست با حماقت عقل را آید شکست

2 عقل را باشد وفای عهدها تو نداری عقل رو ای خربها

3 عقل را یاد آید از پیمان خود پردهٔ نسیان بدراند خرد

4 چونک عقلت نیست نسیان میر تست دشمن و باطل کن تدبیر تست

5 از کمی عقل پروانهٔ خسیس یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس

6 چونک پرش سوخت توبه می‌کند آز و نسیانش بر آتش می‌زند

7 ضبط و درک و حافظی و یادداشت عقل را باشد که عقل آن را فراشت

8 چونک گوهر نیست تابش چون بود چون مذکر نیست ایابش چون بود

9 این تمنی هم ز بی‌عقلی اوست که نبیند کان حماقت را چه خوست

10 آن ندامت از نتیجهٔ رنج بود نه ز عقل روشن چون گنج بود

11 چونک شد رنج آن ندامت شد عدم می‌نیرزد خاک آن توبه و ندم

12 آن ندم از ظلمت غم بست بار پس کلام اللیل یمحوه النهار

13 چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش هم رود از دل نتیجه و زاده‌اش

14 می‌کند او توبه و پیر خرد بانگ لو ردوا لعادوا می‌زند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر