-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عقل میگفتش حماقت با توست با حماقت عقل را آید شکست
2 عقل را باشد وفای عهدها تو نداری عقل رو ای خربها
3 عقل را یاد آید از پیمان خود پردهٔ نسیان بدراند خرد
4 چونک عقلت نیست نسیان میر تست دشمن و باطل کن تدبیر تست
5 از کمی عقل پروانهٔ خسیس یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس
6 چونک پرش سوخت توبه میکند آز و نسیانش بر آتش میزند
7 ضبط و درک و حافظی و یادداشت عقل را باشد که عقل آن را فراشت
8 چونک گوهر نیست تابش چون بود چون مذکر نیست ایابش چون بود
9 این تمنی هم ز بیعقلی اوست که نبیند کان حماقت را چه خوست
10 آن ندامت از نتیجهٔ رنج بود نه ز عقل روشن چون گنج بود
11 چونک شد رنج آن ندامت شد عدم مینیرزد خاک آن توبه و ندم
12 آن ندم از ظلمت غم بست بار پس کلام اللیل یمحوه النهار
13 چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش هم رود از دل نتیجه و زادهاش
14 میکند او توبه و پیر خرد بانگ لو ردوا لعادوا میزند