ناچار اگر دمی ز سر کوی از اهلی شیرازی غزل 1000

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

ناچار اگر دمی ز سر کوی او روم

1 ناچار اگر دمی ز سر کوی او روم جویم بهانه یی که دگر سوی اوروم

2 یا رب شکسته پای کنم در مقام صبر تا کی زمان بسر کوی اوروم

3 دل برد آن پریوش و هر جارود مرا آتش بدل در افتد و بر بوی اوروم

4 بی او شدم بگلشن و عمری گذشت از آن شرم آیدم هنوز که با روی اوروم

5 اهلی چنین که دل بسنگ یار بسته شد مشکل دلم دهد که ز پهلوی اوروم

6 ای پیک صبا سینه چو چاکست در آخوش با دل خبری گو که من از ببخبرانم

7 اهلی نظرم بر قد آن سرو بلندست هر چند فقیرم نه ز کوته نظرانم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر