1 در تو کسانی که نظر می کنند هستی خود زیر و زبر می کنند
2 صندل درد سر عشق است، آنک خاک درت تکیه سر می کنند
3 از پی بوی تو نفسهای من خاصیت باد سحر می کنند
4 خنده که بر من دو لبت می زنند نرخ گل و شکل گهر می کنند
5 تو لب خود شوی و بده، کین پس است خلق که حلوا ز شکر می کنند
6 توشه جگر پخته ام از بهر آنک جان و دلم هر دو سفر می کنند
7 عقل مرا کارفزایان عشق کهنه درختی ست که بر می کنند
8 پند که گویند به دلسوزیم سوخته را سوخته تر می کنند
9 خسرو، اگر سیر ز جان نیستند خلق در آن رو چه نظر می کنند؟