-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درین نشیمن خاکی بدین صفت که منم میان نفس و هوا دست و پای چند زنم
2 هزار بار برآمد مرا که یکباری ز دست چرخ فلک جامه پاره پاره کنم
3 گره چگونه گشایم ز سر خود که ز چرخ هزار گونه گره در فتاده در سخنم
4 ز هر کسی چه شکایت کنم چو میدانم که جرم من ز من است و بلای خویش منم
5 به هیچ روی مرا نیست رستگاری روی که هست دشمن من در میان پیرهنم
6 حساب بر نتوانم گرفت بر خود از آنک به هر حساب که هستم اسیر خویشتنم
7 هزار بار به یک روز عقل را ز صراط به قعر دوزخ نفس و هوا فرو فکنم
8 اگر موافق طبعم ندیم ابلیسم وگر متابع نفسم حریف اهرمنم
9 به گرد بلبل روحم قرار چون گیرد میان خار چو گلزار جان بود وطنم
10 سزد که پیرهن کاغذین کند عطار که شد ز نفس بدآموز پیرهن کفنم