درین از خواجوی کرمانی سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو 176

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

درین گفتگو بود سالار سام

1 درین گفتگو بود سالار سام که ناگه برون تاخت پس قهقهام

2 بدو گفت کای خیره بدگمان چرا لاف داری همی هر زمان

3 ندیدی سواری که از زخم دست تن بدرگت را درآرد به پست

4 برآرد ز جانت یکی رستخیز نماید به تو زور و چنگال تیز

5 بگفت و به لشکر یکی نعره کرد که جویند با سام نیرم نبرد

6 ممانید او را به روی زمین به خاکش درآرید از روی زین

7 بسازید جانش ز پیکان تباه نشاید رها کرد این رزمخواه

8 وگرنه جهان گردد از وی خراب که بیداد جوی است و پر خشم و تاب

9 به پیکار ما برنهادست زین پی کینه آمد به مغرب زمین

10 به پیکان تنش را بدوزید زود برآرید از جان او تیره دود

11 چو بشنید لشکر درآمد به جنگ کمانها گرفتند و تیر خدنگ

12 یکی حمله کردند بر سوی سام برآمد زجا در زمان قهقهام

13 کماندار جنگی ده و دو هزار رسیدند اندر بر نامدار

14 یکی تیرباران بکردند سخت ابر سام بیدار فرخنده بخت

15 چو دیدند نوشاد و تسلیم شاه که میدان شد از پر پیکان سیاه

16 عنان را فکندند بر یال بور جهاندند بر سوی میدان ستور

17 کشیدند نای و تبیره زدند ابر لشکر تند خیره زدند

18 بغرید نگه سپهبد سام که ای نامداران فرخنده نام

19 مسازید پیکار در رزمگاه که تنها بسم من به مغرب سپاه

20 نخواهم درآورد یاری ز کس پناهم به یزدان فریاد رس

21 نمانم ازین لشکری یک سوار نه از لشکری و نه از شهریار

22 ستادند آنگاه بر دشت جنگ که سام دلاور گو تیزچنگ

23 برانگیخت از جا غراب نوند درآویخت بر کتف خم کمند

24 بزد خویش را بر سپاه گران چو آشفته دیوان مازندران

25 به شمشیر تیز اندر آن رستخیز درآمد به حمله یل پرستیز

26 سر و دست افکند بر خاک راه تن بی‌روان و سر بی‌کلاه

27 چو گرگی که آید میان گله به حمله کند گله هر سو یله

28 و یا همچو آتش که در نی فتد و یا همچو مخمور در می فتد

29 به یک دم جهان را از آن لاله‌گون روان گشت هر گوشه سیلاب خون

30 تن کشته چون سنگ در زیر آب شناور شده هر طرف زان غراب

31 بیفکند یکه در آن کارزار به میدان آورد جنگی هزار

32 که ناگاه برخاست گرد سپاه جهان گشت از آن گرد یکسر سیاه

33 بپوشید رخسار تابنده مهر نهان گشت یکباره گوئی سپهر

34 یکی لشکر از گرد آمد برون همه دل نهاده به پیکار و خون

35 سپاهی که آن را کرانه نبود کرانه کجا خود میانه نبود

36 تو گفتی زمین سر به سر آهن است و یا کوه البرز در جوشن است

37 جهان را سراسر سپاهی گرفت سپاهی ز مه تا به ماهی گرفت

38 چو شاپور فرخ سپه را بدید غریوی سوی پهلوان برکشید

39 بدو گفت کای رزمجو پهلوان همانا که شداد آمد دوان

40 به شهر زرنداب از عادیان رسیدند از تخم شدادیان

41 سپاه فراوان درآمد به جنگ همه عادی بدگهر تیزچنگ

42 بخندید ازو سام پرخاشخر بدو گفت بنگر ز مردان هنر

43 بگفت و برانگیخت مانند شیر به شمشیر می‌کشت هر سو دلیر

44 که ناگه بدو قهقهام نژند یکی حمله آورد کآرد گزند

45 بدو گفت کای بخت برگشته مرد همین دم سرت را درآرم به گرد

46 نگه کن که شداد آمد ز راه به همراه او لشکر رزمخواه

47 تنت را همین دم به شمشیر تیز درآورد سازند خود ریزریز

48 ز نادانی این کینه اندوختی در آتش تن خویش را سوختی

49 بگفت و به گرز گران دست برد بدان تا نماید بدو دستبرد

50 یکی گرز زد بر سر سام شیر که آواش بر شد ابر چرخ پیر

51 ولی سام را زو نیامد گزند بجنبید از جا یل دیوبند

52 باستاد چون شیر در رزمگاه همی برد بر پاک یزدان پناه

53 چنین گفت کای بدگهر قهقهام یکی حمله رد کن ز پیکار سام

54 ببین تا چگونست زخمش به جنگ چگونست بازوی مردان هنگ

55 ببین رزم ایرانیان را که چون سر دشمن آرند هر سو نگون

56 بگفت و به نیرو درآمد دلیر همه دشت پر شد از آن دارو گیر

57 به نیزه زمانی درآویختند همه خاک آوردگه بیختند

58 به گرز گران سام یازید دست یکه حمله آورد بر سان مست

59 سرشانه بدکنش کرد خورد بترسید ازو قهقهام سترد

60 یکی دیگرش زد به کوپال و یال عنان را بگرداند آن بدسگال

61 به نزدیک شداد برتافت راه گریزنده گردید آن جنگخواه

62 چو سام آنچنان دید از پی برفت چو آشفته شیران ز کینه برفت

63 نگه کرد از دور شداد عاد گریزنده زو عادی بدنژاد

64 بتندید در پیش لشکر ز بند پس و پشت او لشکر دیوبند

65 همه گشته در آهن کین نهان بسان بلای فلک ناگهان

66 که ناگه درآمد همی قهقهام نفس در قفس تنک از بهر سام

67 ثنا گفت آنگه به شداد عاد دگر کرد از سام فرخنده یاد

68 که هرگز ندیدم بدین سان نهنگ نه شیر دمنده نه جنگی پلنگ

69 نه پیل و نه دیو و نه نراژدها ز شمشیر این یل نیاید رها

70 چو عوجی به میدان او باز ماند دگر دفتر جنگ را بر نخواند

71 سپاهی به یک حمله بر هم شکست ندارند در پیش او هیچ دست

72 از ایران به رزم آمدست این دلیر که ویران کند خانه نره شیر

73 نریمان شنیدی به مغرب چه کرد ز روئینه تن هم برآورد گرد

74 چو املاق را او به میدان بکشت که در رزمگه هیچ ننمود پشت

75 همین سام به بخت فرزند اوست که درد ابر شیر درنده پوست

76 بخندید از گفت او پور عاد بدو گفت کای خیره بدنهاد

77 چو تو لاف گوئی نباشد کسی ز مردان آوردگه واپسی

78 درین بود سالار شدادیان تماشاکنان لشکر عادیان

79 که برخاست ناگاه آواز سام به نعره بگفتا چه شد قهقهام

80 که از پیش من روی برتافت رود در آوردگاهش درنگی نبود

81 بگوئید تا پیشم آید به جنگ که دارد به میدان کین شیرچنگ

82 یکی داستان یادم آمد دگر که بر من همی گفت جنگی پدر

83 اگر خر نیاید به نزدیک بار رود بار نزدیک خر آشکار

84 بباید ز دهرش ورا بار بست شود پست از نیروی پیل مست

85 بگفت و برانگیخت از جا غراب دو چشمش پر از آب و دل پرشتاب

86 ز بهر پری‌دخت سیمین عذار نه صبرش به کف بد نه دل برقرار

87 بیامد به نزدیکی آن سپاه که شداد بد پیششان رزمخواه

88 درفش از پس یکدگر تافته همه تار و پودش ز زر بافته

89 یکی چتر زرش همی هفت رنگ همه شقه‌ای همچو پشت پلنگ

90 ستاده ورا زیر شداد عاد تو گفتی که دیوی بد آن بدنژاد

91 چو بر سام فرخنده رخ بنگرید شگفتی فروماند و لب را گزید

92 چنین گفت کاین است سام سوار بگفتند آری ایا شهریار

93 چو نزدیک آمد سپهدار سام برآورد شمشیر تیز از نیام

94 سوی قهقهام آنگهی حمله کرد بدو گفت کای بخت برگشته مرد

95 گریزنده گشتی به یک ضرب گرز تو را نیست آزرم این یال و برز

96 تو گفتی سپهدار عادی منم تنم روی، در رزم چون آهنم

97 بدین قد و بازو و دست دراز گریزان چرا رفتی ای رزمساز

98 به پاسخ بدو گفت پس قهقهام که ای نامور شیر بیدار سام

99 برو با دگر کس تو آورد خواه همه دشت پهن است و بی‌مر سپاه

100 چه جوئی ز من در جهان ناگهان دگر کس ندیدی به گرد جهان

101 جهانگیر مانا ندیدی مرا به چنگال در کین دریدی مرا

102 بدو سام گفتا که ای بدکنش نه نیکوست در پیش برترمنش

103 که صیدی ز صیاد گردد رها رهائی نیابی ازین اژدها

104 که گفتت به میدان درآ تیزچنگ کنون کامدی نیست چاره ز جنگ

105 غریو آمد از لشکر عادیان از آن دیو چهران شدادیان

106 که ای شیر پرخاشجو قهقهام چرا سست گشتی ز پیکار سام

107 چو بشنید شداد ناپاک دین که سام سپهبد سوار گزین

108 گواژه زند بر سپهدار او نباشد همی مرد پیکار او

109 طلب کرد او را به نزدیک خویش دلش از غم سام یل گشت ریش

110 بدو گفت دادم تو را رزم سام برو تا درآری سر او به دام

111 به فرمان برو هر دو دستش ببند درافکنده بر یال و گردن کمند

112 چو آوردی او را برم بسته دست به گردون برآرمت جای نشست

113 بپیچید ازین گفتگو قهقهام به دل گفت من نیستم مرد سام

114 به بیچارگی باز آمد به جنگ دگر حمله آورد سوی نهنگ

115 یکی گرز زد بر سر سام گرد تو گفتی که پشه ابر کوه خورد

116 بتندید سام و بیازید دست غریوان به مانند پیلان مست

117 گرفتش کمرگاه آن تیزچنگ چو پشه ربودش زرین خدنگ

118 سپر کرد او را به شمشیر تیز برآورد نعره ز روی ستیز

119 بگفتا منم سام بیداربخت که بر تخته بندم ز شداد رخت

120 بگفت و بزد خویش را بر سپاه چو آشفته شیران آوردخواه

121 ز گردان مغرب برآمد غریو ندیدیم هرگز چنان نره دیو

122 بدو حمله کردن سیصد هزار به گرز و به زوبین زهرآبدار

123 سپهبد به شمشیر جنگ آورید جان بر بداندیش تنگ آورید

124 ز خون خاک آورد سیراب کرد به هر سوی دریای خوناب کرد

125 گریزنده از تن همه جان شده ز خون سنگ همرنگ مرجان شده

126 تو گفتی که دهقان مرگ از کران چو دانه سر افکنده زان سروران

127 از آن آب ای تخم کینه برست رخ مرد زان آب کینه بشست

128 شده راه آوردگه جمله بند ز بس کشته افکنده خوار و نژند

129 شده دشت ماننده نی‌ستان ز خون نی‌ستان گشته چون می‌ستان

130 از آن نی‌ستان سام چون نره شیر درافکند هر گوشه برنا و پیر

131 تن یکه بر لشکر بی‌شمار درافکند از آن لشکر ده هزار

132 همه میمنه کوفت بر میسره چو گرگی که افتد میان بره

133 چنین تا که شیر فلک سرکشید ز بیشه همی شیر شد ناپدید

134 همه بیشه از خون چو گلنار شد ازو رنگ گلنار چون قار شد

135 سپهدار برگشت از رزمگاه بیامد به نزدیک تسلیم شاه

136 همه لشکر طنجه شیرفش سرافکنده و دست کرده به کش

137 ز دیو و پری هر طرف صف زده ز شاید همه کف به کف برزده

138 همه پایکوب و همه چنگ زن سرایندگان هر دو آهنگ‌زن

139 دف و نای هر دو هم‌آواز هم نوازندگان گوش بر ساز هم

140 و یا عاشق خسته دل‌فکار که رگ‌های جانش شود آشکار

141 ز زخم مخالف تن چنگ خم ز بس نغمه برخاسته زیر و بم

142 نواهای عشاق پراشتیاق شده راست از پرده‌های عراق

143 به خم نغم‌های طرب ساخته ز نوروز راه عرب ساخته

144 به آهنگ هر نغمه پرده سرا پری‌پیکران قامتان سرا

145 پری‌پیکران قامت افراخته پی دلبری غمزه‌ها ساخته

146 ز ابرو کمان کرده در غمزه تیر ز خوناب حسرت شده ناپذیر

147 به یاد لبش خون دل کرده نوش چو خم پر ز جوش و به رویش خموش

148 خیال پری‌دخت از کار برد غم دلبرش زود گفتار برد

149 نشسته بدی او در آن بزمگاه دل و جان به پیش پری‌دخت ماه

150 به ناگاه قلواد یاد آمدش همی یاد فرخنده داد آمدش

151 چنین گفت با شاه طنجه سپاه دگر نیز فرخنده تسلیم شاه

152 که ای نامداران بیداردل همه دوستانید و هشیار دل

153 سه لشکر یکی گشته در رزمگاه ز عوج و ز شداد و مغرب سپاه

154 به یزدان دادار و از تخت عاج به اقبال شاه و به آئین تاج

155 به جان منوچهر فرخنده بخت که از بهر اویست این تاج و تخت

156 به آئین دین نیاکان ما به فرخنده پیران پاکان ما

157 اگرچه مرا دل پر از آتش است دلم از غم ماه خود ناخوش است

158 به چشمش که بربوده است تاب دل بدان طاق ابرو چو محراب دل

159 که در طاق محراب مستانه‌اند که دلها ازو زار و دیوانه‌اند

160 که از جان این لشکر بی‌شمار برآرم به شمشیر مردی دمار

161 همه گنجهایش به غارت دهم به هر کس از آنجا بشارت دهم

162 سپیده درین جایگه جا کنید به میدان یکایک تماشا کنید

163 که چون رزم سازم به شداد عاد نمانم که پی بر نهد بدنژاد

164 ولیکن همین دم ازین جایگاه شتابم به درگاه شداد شاه

165 رهانم تن گرد قلواد را مر آن شیر بیدار آزاد را

166 دلیری نمایم بدان سرکشان که از من بماند به گیتی نشان

167 به مغرب نمایم یکی داستان که یاد آرد از من همه باستان

168 بگفت و از آن جایگه نیم مست برون آمد و بر تکاور نشست

169 همان گرد شاپور همراه گشت چو برق جهنده بر آن برگذشت

عکس نوشته
کامنت
comment