در این دم از جلال الدین محمد مولوی غزل 1897

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

در این دم همدمی آمد خمش کن

1 در این دم همدمی آمد خمش کن که او ناگفته می داند خمش کن

2 ز جام باده خاموش گویا تو را بی‌خویش بنشاند خمش کن

3 مزن تشنیع بر سلطان عشقش که او کس را نرنجاند خمش کن

4 اگر در آینه دم را بگیری تو را از گفت برهاند خمش کن

5 ز گردش‌های تو می داند آن کس که گردون را بگرداند خمش کن

6 هر اندیشه که در دل دفن کردی یکایک بر تو برخواند خمش کن

7 ز هر اندیشه مرغی آفریند در آن عالم بپراند خمش کن

8 یکی جغد و یکی باز و یکی زاغ که یک یک را نمی‌ماند خمش کن

9 گر آن مه را نمی‌بینی ببینی چو چشمت را بپیچاند خمش کن

10 از این عالم و زان عالم مگو زانک به یک رنگیت می راند خمش کن

عکس نوشته
کامنت
comment