1 در رهگذر باد چراغی که تراست ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست
2 بوی جگر سوخته عالم بگرفت گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!
1 خوبان همه سپاهند، اوشان خدایگانست مر نیک بختیم را بر روی او نشانست
1 بینی و گنده دهان داری و نای خایگان غر، هر یکی همچون درای
1 گل دگر ره به گلستان آمد وارهٔ باغ و بوستان آمد
2 وار آذر گذشت و شعلهٔ او شعلهٔ لاله را زمان آمد
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار