-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در تابم از دو هندوی آتش پرستشان کز دست رفت دنیی و دینم ز دستشان
2 ز مشک سوده سلسله بر مه نهادهاند زانرو که آفتاب بود زیر دستشان
3 برطرف آفتاب چه در خور فتاده است مرغول مشگ رنگ دلاویز پستشان
4 از حد گذشتهاند بخوبی و لطف از آنک زین بیش نیست حد لطافت که هستشان
5 مسکین دلم که بلبل بستان شوق بود شد پای بند حلقهٔ زلف چو سستشان
6 نعلم نگر که باز برآتش نهادهاند آن هندوان کافرآتش پرستشان
7 صاحبدلان که بی خبرند از شراب شوق در دادهاند جرعهٔ جام الستشان
8 یاران ز جام بادهٔ نوشین فتاده مست خواجو از آن دو نرگس مخمور مستشان