-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در سجود آستانت از سفر باز آمدیم گر بپا رفتیم از کویت بسر باز آمدیم
2 چو مگس هر چند مارا راندی از خوان وصال ما اسیران بلا کش بیشتر باز آمدیم
3 ریختیم از دیده خون تا ره بکویت یافتیم عاقبت سویت بصد خون جگر باز آمدیم
4 بس شب هجران سبر کردیم تا صبح وصال در گلستان تو چون مرغ سحر باز آمدیم
5 گر چه رفتیم از نظر چون اشک اهلی یکدوروز با هزاران دردمندی در نظر باز آمدیم
6 ز من مجو سر و سامان که من نه آن مستم که زشت و خوب و بد و نیک را خیال کنم
7 اگر ز بخت تفال گهی کنم اهلی اگر ز بخت تفال گهی کنم اهلی