1 در رهگذر باد، چراغی که توراست ترسم که بمیرد، از فراغی که توراست
2 بوی جگر سوخته عالم بگرفت گر نشنیدی زهی، دماغی که توراست
1 کار ستمت بجان رسیده است این کارد باستخوان رسیده است
2 آهی که جهان بهم برآرد از دل بسر زبان رسیده است
1 حسن نباید که بود بیش از این عشق نباید که بود پیش بین
2 آن لب و خط بین نو که گوئی فتاد رهگذر مورچه بر انگبین
1 ایا دقیق نظر دلبری که گاه سخا تو آنی ار بچکانی همی ز آتش آب
2 به پیش دست سخی تواز خجالت و شرم بجای قطره باران عرق چکد زسحاب
1 نه صفای تو در بصر گنجد نه صفات تو در خبر گنجد
2 بر بساط قمارخانه حسن تا رخش هست کی قمر گنجد
1 نیم شبان دلبرک نیم مست بهر صبوحی زبرم چست جست
2 زلف کما بیشتر از جام خورد صدره بسا بیشتر از زلف دست