1 در شب هجران که روزی هیچ دشمن را مباد می رود عمر عزیزم چون سر زلفت به یاد
2 محنت هجران و رنج راه و تشویش سفر این همه گویی نصیب جان مهجورم فتاد
3 سیل خون دل که از اینگونه آید سوی چشم دم به دم بر آب خواهد رفت مردم زین سواد
4 تا ز خط جام می فهم معانی کرده ام هر چه خواندم پیش استاد طریقت شد ز یاد
5 ترک چشمش ریخت خون ما به شوخی، وز لبش خونبها جستیم از وی، خونبها بر هم نهاد
6 در غمت گر رفت خسرو از جهان، عمر تو باد لیک خواهد خواست روز محشر از دست تو داد