1 صبح دولت می دمد یا خود رخ جانانست این بوی گل می آید این یا بوی آن بستانست این
2 دیدم از خنده نمک ریزانش، گفتم «برکه باز» هم به خنده گفت «بهر سینه بریانست این »
3 ز آب چشم من گیاه مهر می روید مدام بنگر، ای نامهربان، تا چه عجب بارانست این
4 جانم از هجران برون رفته ست و می بینم ترا دل گواهی می دهد با من که اینک آنست این
5 هر که دید آن صفحه رخسار، خواند الحمد و گفت الله الله آیتی از رحمت یزدانست این
6 رکن حق والای دین کاختر به تعظیم تمام پاش می بوسد گهی، دستوری سلطانست این
7 دی رسیده ارغنون عشرت شادی به دست داد خسرو را که خدمتگار خسرو خانست این
دیدگاهها **