- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست ز رشک طلعت او شمع انجمن بنشست
2 فشاند سنبل و چون گل زغنچه رخ بنمود کشید قامت و چون سرو در چمن بنشست
3 ز برگ لالهٔ سیراب و شاخ شمشادش بریخت آب گل و باد نارون بنشست
4 نشست و مشعله از جان بیدلان برخاست برفت و مشعلهٔ عمر مرد و زن بنشست
5 بگوی کان مگس عنبرین ببوی نبات چرا برآن لب لعل شکرشکن بنشست
6 چه خیزدار بنشینی که تا تو خاستهئی کسی ندید که یکدم خروش من بنشست
7 مگر بروی تو بینم جهان کنون که مرا چراغ این دل تاریک ممتحن بنشست
8 خبر برید بخسرو که در ره شیرین غبار هستی فرهاد کوهکن بنشست
9 ز خانه هیچ نخیزد سفر گزین خواجو که شمع دل بنشاند آنکه در وطن بنشست