- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در میان خلق عالم، کشت تنهایی مرا بلکه زین وحشت رهاند سر بصحرائی مرا
2 گر شدم محروم دوش از خدمتت، معذور دار بود مهمان عزیزی، همچو تنهایی مرا
3 بال عنقا، نقش طاووسی نمیگیرد بخود بیوجودی کرده فارغ از خودآرایی مرا
4 مردم دارا، ز قیل و قال فارغ نیستند پوچ شد مغزم، قبا تا گشت دارایی مرا
5 آب گوهر، تیرگی هرگز نمی گیرد به خود پاک دارد آب رو از چرک دنیایی مرا
6 گوهر معیوب را، نبود صفا با جوهری از نظرها چون نگاه افگنده بینایی مرا
7 بسکه از یاران دورنگی همچو خارم میگزد خوش نمی آید ز گلها نیز رعنائی مرا
8 من که بودم همچو واعظ عندلیب هر چمن قاف هم دارد قبول اکنون به عنقائی مرا